انقدر زود شروع شدم که خودم هم باورم نشد.
با انگشت شست و بغلی که اشاره هست تفنگی میسازم بی فشنگ.
به تمام سلول ها سرک میکشم و پاورچین پاورچین به بیرون میزنم.
تفنگم را در جیب شلوارم قایم میکنم و از کسی نمیترسم.
همین که پسرک لبخندش را سوت زد تفنگ را از جیبم بیرون میکشم و چشمهایم ژان رنو میشود.
یک پوزخند و تمام...
انطور که حساب کردم در عرض یک ساعت میتوانم نود و شش آدمیزاد را بمیرانم.
m&m (من و من)را در دهانم میریزم و تفنگم پر از فشنگ میشود.
همه را میمیرانم.در عرض یک ساعت.شهر پر میشود از جنازه های متعفن.
به روی تمامیشان نفت میریزم و فندک zippo را آتش میکنم.
یک جرقه کافیست تا هیتلر به وجود من افتخار کند .یک جرقه تا شهر سوخته ای بسازم
و در میدان شهر راک اند رول برقصم.
تفنگم را به آتش میکشم.
و به چاک میزنم.