یکی از ما مچاله شد و در یک خیابان شلوغ پر از حرارت جا ماند.نشست و بند کفش هایش را مرتب کرد.
***
نگرانی در دنیا ما معنی نمیدهد.میدانیم که چه بلایی سرمان خواهد آمد.از دو حالت خارج نیست.
یا میمیریم، یا در شیشه الکلی ها عبرتی میشویم برای آیندگانمان.
"دیگر وقتی برای بافتن وقت نیست"
باید تمام چراغ قرمزها را جا گذاشت
و تعادل روانی آیینه ها را به هم ریخت
خنده ام میگیرد از این همه "باید"
به طرز وحشتناکی طبیعی ،قابل پیش بینی و ملموس
به نظر میرسم
و این زنگ خطریست برای ته کشیدن
سیاه چاله ها پر میشوند
چه با شهوت
چه با خلاء
پ.ن:قانون 4 نیوتون!