هیاهو خوابیده است
انگار که جنگ تمام شده باشد
و سلاح ها خالی،بی ترکش
سکوت گوشم را به درد می آورد
مردان سرخ پوش و مشعل به دست کلیسای خیابان پشتی مرده اند
همه مرده اند جز من و ...
نه اینکه جنازه ی شان را دیده باشم
اما...
خودتان که میبینید
می آیم و سرک میکشم شاید که اشتباه کرده باشم
گوشم را تیز میکنم که صدای خس خس نفس های کسی را ...
باد است که ما را در هم میکوباند
خیال میکنم
شما هم خیال میکنید
من نیز مرده ام.
پ.ن:شاید یک مرض آمد و دیگر کسی نماند و ننوشت.(این را در بیداری مطلق میگویم)